دختر و پیرمرد
آب نمای سنگی .پیرمرد از دختر پرسید :
- نه .
شاد.چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛
عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
دست هایم را تا ابرهابالا برده ای
وابرهارا تا چشمانم پایین
عشق رادرکجای دلم پنهان کرده ای
که هیچ دستی به آن نمیرسد
میدونی نفس مصنوعی یعنی چی یعنی وقتی تو نیستی به عکست نگاه کنم